غوطه ور در میان بودن و نبودن ها، شماره می کنم روزهای بیرنگ و بی حسی را درون حباب تنهاییم، دورتر از همیشه و تنهاتر! همه آرزویم این است تا تو بگویی با من از روزهایت، شبهایت و نبودنهایت! چه شبها که به امیددیدنت چشم بر هم نهادم و چه صبحها که مرور کردم لحظه های با تو بودن را و حرفهایت را کلمه به کلمه. تا به سرانگشتی حباب با تو بودنم از هم گسست و محو شد! حرفهایت در هیاهوی بیداری کمرنگ شد. من ماندم و حسی مبهم و انتظار دیدار دوباره و دلتنگی و دلتنگی مداوم! منبع
درباره این سایت